ایشون منم(:

همچنین ایشون(:

داشتم باهاش در مورد یه موضوعی صحبت می کردم بحث به یه جایی رسید که گفت مثه خودت که هیچیت به هیچیت نمیاد!

جمله ش منو به فکر انداختم. با خودم گفتم واقعا من هیچیم به هیچیم نمیاد!؟

برای او که دختر راحت و اپنی هست من یه مذهبی ام ولی احتمالا جمله ای که گفت دلیل اینه که هروقت می خواد توصیفم کنه می گه مذهبی روشنفکر!

تمام بعدازظهر جمعه رو نشستم با خودم فکر کردم که من واقعا کی هستم.

من یه دختر مذهبی ام، اما نه به هیچ وجه متعصب. تو یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم ولی در موارد مذهبیه زیادی با پدر و مادرم اختلاف نظر دارم. تو شهر وقتی بیرون می رم چادر سر می کنم در حالیکه هیچ اعتقادی به این که چادر حجاب کامله ندارم و در واقع فقط به احترام پدر و مادرم تا وقتی خونشون هستم چادر سر می کنم. در موارد دیگه مثل سفر، مدرسه و هیچ جای دیگه چادر سر نمی کنم و شبیه عکس دوم می گردم.

ماجراجو و فعالم و از اینکه تو خونه بشینم و مثه یه دختر آفتاب مهتاب ندیده رفتار کنم بدم میاد. عاشق سفر کردنم و تا فرصت و پولی پیدا کنم برنامه ی سفر می چینم. اولویت اولم برای سفرهام خانواده ان ولی اگه اونا پایه نباشن با دوستام برنامه ی سفر می چینم.

نماز می خونم و روزه می گیرم در حالیکه هیچ اصراری ندارم دیگران رو مجبور یا تشویق به این کار کنم. چون اینها رو موضوعاتی کاملا شخصی می دونم و معتقدم هر کس بالاخره راهی پیدا می کنه که بخواد خودشو تو دل خدا جا کنه و من با نماز خوندن، روزه گرفتن و ذکر گفتن دنبال دلبری کردن برای خدام که خب گویا زیاد نتیجه هم نمی ده ولی به هر حال انتخاب منه و هرگز این کارا رو به شوق بهشت یا ترس از عذاب جهنم انجام نمی دم. البته اگه بخوام صادق باشم باید بگم شاید با انجام این کارا دلم می خواد خدا بیشتر هوامو داشته باشه که خب تجربه نشون داده ملاک های پارتی بازی واسه خدا چیزای دیگه ست که من ندارمشون ولی کماکان انجام دادن این کارا رو دوست دارم.

از کمک کردن به دیگران لذت می برم مخصوصا به نیازمندان. چون در این لحظات فکر می کنم خدا منو وسیله قرار داده تا امانتشو به دست بنده های دیگه ش برسونم. به خاطر همین با اینکه حقوق زیادی نمی گیرم ولی همیشه بخشی از اونو در این راه خرج می کنم و اینو تماما لطف خدا برای احساس آرامش و دلخوشی خودم می دونم.

معتقدم باید در لحظه زندگی کرد و از این که به تصور بعضی از دوستان خوش گذرون جلوه می کنم ناراحت نیستم. چون ذاتا به دنبال شاد بودن هستم و با رعایت خطوط قرمزم سعی می کنم این شادی رو بوجود بیارم، با هماهنگی برای دورهمی، مهمونی، پیاده روی، کافه گردی، سفر.

مرجع تقلید ندارم و دلیلی هم برای داشتنش احساس نمی کنم. هرجا هم سوالی برام پیش بیاد تو نت سرچ می کنم و با این تز که " رای با اکثریته" هر موردی که با موافقان بیشتری همراه بود رو می پذیرم و در باقی موارد هم به عقل خودم رجوع می کنم.

موسیقی گوش می دم و خیلی وقتا سکوت اتاقو با صدای اون می شکنم. زیاد سکوتو دوست ندارم و یادمه حتی اون زمان که دانشجو بودم موقع حل کردن مسئله آهنگ می ذاشتم.

روابطم با نامحرم کنترل شده ست. هیچ وقت علاقه ای به داشتن دوستی از جنس مخالف نداشتم و در اجتماع و دانشگاه با اینکه راحت با جنس مخالف برخورد می کنم و به عبارتی چشممو زیر نمیندازم، یا اروم و با خجالت با جنس مخالف حرف نمی زنم ولی رفتارم همیشه طوری بوده که کسی به خودش اجازه نمی ده خط قرمزهامو نادیده بگیره!

زیاد اهل انجام دادن مستحبات نیستم. مثلا اینکه دعای کمیل بخونم یا مواردی از این دست ولی گه گاهی دلم هوس بعضی کارا رو می کنه که اونم شاید نه به خاطر ثوابش که بیشتر دلی باشه؛ مثه زیارت عاشورا خوندن.

با آدمایی که باهاشون نزدیک و صمیمی ام شوخ طبعم و در مورد مسائل مختلف باهاشون حرف می زنم و شوخی می کنم.

صفاتی مثه صداقت، وفاداری و حلال و حروم و امثال اینا رو بیشتر اخلاقی می دونم تا مذهبی، به این معنی که اخلاق حکم می کنه اونا رو رعایت کرد حتی اگه ذره ای مذهبی هم نباشی. چون اینا در تعاملاته بین انسان هاست و نوعی مسئولیت و وظیفه اجتماعیه. که در دین بهش می گن حق الناس. " سعی می کنم" تا جایی که می تونم حق الناس رو رعایت کنم.

این عقاید مذهبی منه و اگه بخوام تو یه خط خلاصه ش کنم می تونم بگم در سودای بهشت نیستم و دوست ندارم کسی رو هم به زور بهشتی کنم!! چون می دونم خودم در جایگاهی نیستم که از راهی که دارم می رم مطمئن باشم ولی فعلا این راهیه که برای رفتن پیش رومه و انتخابش کردم.

حالا نمی دونم واقعا هیچیم به هیچیم نمیاد یا چی!؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها