من از اون دسته آدمایی هستم که اعتقادی به خرید عید و لباس و کیف و کفش نو برای سال جدید ندارم. چون در طول سال هروقت لازم ببینم خرید می کنم و حتما نباید چند روز مونده به سال جدید در به در دنبال ست کردن کیف و کفش باشم. ضمن اینکه آدمی نیستم که چیزی رو بخرم و بذارمش برای فرداها! حتی ۲۸ اسفند چیزی بخرم همون موقع استفاده می کنمش. ولی بازارگردی های اسفند ماه رو دوست دارم‌. در واقع توی ماه های سال اسفند از جمله ماه های دوست داشتنیمه. چون عصرا می رم بیرون و از دیدن شور و شوق و اشتیاق دیگران برای سال جدید انرژی می گیرم. البته برای امسال همه ی افعال این جملات رو باید در زمان گذشته بکار ببرم.

امروز وارد دومین هفته قرنطینه خونگی شدیم. دنیا همینقدر غیرقابل پیش بینیه. تا دو هفته پیش منتظر بودم این روزا بیان تا خودمو غرق شادی مردم کنم. حالا اکثرمون ( به جز بابام که هرچی بهش می گیم نرو بیرون، باز حوصلش سر میره و یه بهونه ای برای بیرون رفتن پیدا می کنه /: ) تو خونه نشستیم و منتظریم ببینیم اوضاع فرداها چطور میشه. 

خیلی از اطرافیانم دچار استرسی شدن که از ابتلا به بیماری کشنده تره. خودکشی از ترس مرگ. خیلی ها هم خودشونو سپردن به خدا و با آرامش به زندگیشون ادامه می دن و فقط بیش از پیش اصول بهداشتی رو رعایت می کنن. ولی با این حال زندگی طبق روال عادی پیش نمی ره.(کی روزی ۶۰ بار دست میشستیم!؟ |: )

تو همین حال و اوضاع که داشتم فکر می کردم چطور زندگی می تونه ناگهان اون روی سکه ی خودشو نشون بده و چیزی رو که هرگز انتظارشو نداری به رخت بکشه، وقتی با خودت می گی دیگه بدتر از این نمیشه یهو ببینی چرا بدتر از اینم هست که بشه، ببینی انگار همه درها بسته ست و هیچ امیدی به بهتر شدن اوضاع نیست، رسیدم به یه شعر از حضرت مولانا:

گر زلیخا بست درها هر طرف

یافت یوسف هم ز جنبش منصرف

باز شد قفل و در و شد ره پدید

چون توکل کرد یوسف برجهید

گر چه رخنه نیست عالم را پدید

خیره یوسف‌وار می‌باید دوید

تا گشاید قفل و در پیدا شود

سوی بی‌جایی شما را جا شود.

حضرت یوسف یقین داشت درها بسته است ولی توکلش به خدا از یقینش قوی تر بود. به خاطر همین دوید به سمت درهای بسته.

این روزا خیلی هامون باور داریم زندگی تیره و تاره. درها بسته ست و هیچ امیدی نیست ولی، پشت این سیاهی نوره و غنچه هایی که منتظر شکفتنن

#کرونا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها